آسارهشمار، روایتی رُمانگونه از زندگی، عشق و مبارزه انسانهایی است در دههی پُر زندان و اعدام
و جنگ ِ شصت، در شهر خرمآباد. این شهر شاید نمایی از ایران
باشد در آن سالها. روایتی عنوان دوم این کتاب مینا و افغانها است.
روایتی از کیستی و چرایی خود و دیگری است. طرح اصلی کتاب را که در پشت جلد
آمده، خواهرم ژاله زحمت آن را کشیده است. کتاب
را نشر ناکجا در پاریس منتشر کرده است.
ناکجا در معرفی آن نوشته است :
«کتاب آسارهشمار اثر رضا معینی، نگاهی داستانی و جذاب به پیچیدگیهای
زندگی مهاجران افغان و شخصیت مرکزی آن، مینا، دارد. این رمان با روایتی گیرا و
واقعگرایانه، زندگی افرادی را به تصویر میکشد که در دل شهری پرآشوب و مملو از
تضادهای فرهنگی و اجتماعی، تلاش میکنند تا با دشواریهای زندگی، هویت و جایگاه
خود را بیابند. آسارهشمار داستانی سرراست از زندگی افغانهای مهاجر است که از
لایههای عمیقتر انسانی پرده برمیدارد و تلاش میکند ضمن روایت داستانی تلخ و در
عین حال پرامید، ابعاد فرهنگی و احساسی مختلف این افراد را به نمایش بگذارد.
در این کتاب، شخصیتها نهتنها با
دشواریهای زندگی روزمرهی خود، بلکه با هویت، خاطرات و ریشههای خود نیز درگیرند.
رضا معینی با استفاده از زبانی
شاعرانه و شرح جزئیات، فضای داستان را بهگونهای خلق کرده که خواننده بتواند بهراحتی
در عمق فضاهای ذهنی و زندگی پیچیدهی شخصیتها قدم بگذارد.»
آسارهشمار با یادی از استاد حمید ایزدپناه
چون همیشه دست بر موهایی میکشد که دیگر سراسر سپید شده است و میگوید: تا جایی که چشمانم میدید، خواندم، حرف زیاد دارم. ولی حرفها بمانند تا کتاب منتشر شود. چند نکته را برایت نوشتهام که اگر خواستی تغییر بده. اما نوازنده و موسیقی و عشق را با سیاست پیوند زدی؟
- رمان است و از یک روزگار سیاسی استاد ....
- میدانم داستان است و رویاپردازی. اما هنجارشکنی که روایت کردهای سیاسی است؟
- در جامعه ما هنجارشکنیِ فرهنگی کمابیش سیاسی است.
- نه آقا! سیاست بخشی از فرهنگ است، اشتباه شما همه در این بود که برعکس میدیدید.
- این را قبول دارم، اما شما میگویید تابو شکنی ِ فرهنگی، سیاسی نیست؟ پس آن دبیر جوان شهر ما را که عاشق «چَش سیاهی» و «سیل آن چشمها» را با زیباترین واژهها سرود از یاد بردهاید؟ همانکه میگفت: «آن زمان که کسی جرات نمیکرد در شهر با همسرش راه برود، من و پروانه نامزد بودیم. عصرها میرفتم دنبالش و با هم در خیابانها دست در دست قدم میزدیم! شب که می آمدیم خانه، حاج آقا، پدر پروانه دهها پیام گرفته بود که این چه وضعی است؟! چرا اینها عقد نکرده دست در دست، در خیابان قدم میزنند؟» این تابوشکنی نبود و سیاسی نیست؟
- حقا که چاغروندی رضا! ولی ایکاش این بیانیهنویسی برای «بیمرزها» را کنار بگذاری و همینها را بنویسی. حیف است که از دیارمان چیزی نگوییم. دربارهی شهرمان کتاب زیاد نداریم.
- آقای ایزدپناه تا وقتی که به گفتهی شما در «بیمرزها» بیانیه مینویسم برای خودم ممنوع کردهام که کارهای شخصی را انجام دهم، ولی این کتاب روزی منتشر خواهد شد. و با اجازه شما عنواناش را “آسارهشمار“ میگذارم.
- آفرین، من که هر وقت این شعر را برایت میخوانم، میگویم شعر رضا!
دوسال پس از کنارهگیری از گزارشگران بدون مرز، آسارهشمار به زودی منتشر میشود و افسوس که استاد نیست تا بخوانند و چون همیشه با نگاهی برابر، نقد کنند و بیاموزانند. یادشان با ماست.