جاسوس سازی انبوه!
در سالهای ۱۳۸۲-۱۳۸۳ ، در برخی از تارنماهای اینترنتی اگهیهایی برای استخدام در شرکتهایی اروپایی با حقوق بالا و به دلار منتشر شد. در آگهی این «شرکت» تاکید شده بود که خود این کمپانی کارمندان و کارگران بکارگرفته را با مهارت های بایسته آشنا میکند. تنها لازم بود تا متقاضیها با همه مدارک خود به استانبول سفر و به دفتر شرکت برای ثبتنام و مصاحبه کاری مراجعه کنند. آگهیهای این شرکتها که نامهای گوناگونی داشتند در پیامرسانهای یاهو نیز دستبهدست میشدند. شمار زیادی برای استخدام به استانبول آمدند و پس از تحویل مدارک و انجام مصاحبه، در انتظار پاسخ به کشور برگشتند. بسیاری از آنها یا در مرز یا سپس در شهرهای خود بازداشت و زندانی شدند. در همان روزها بسیاری از زندانیها سیاسی ازافزایش یکبارهی شمار زندانیهای بازداشت شده با اتهام «جاسوسی برای اسرائیل» تعجب کرده بودند.
این آگهیها از چشم ماموران وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه پنهان نمانده بود به ویژه آنکه محل «شرکت» نیز در استانبول در نزدیکی کنسولگری اسرائیل قرار داشت. آنها نیز در همان نزدیکی شرکت یاد شده، کمینی برساختند و از همه «متقاضیها» عکس گرفته و آنها شناسایی و به محض بازگشت آنها بازداشت کرند.
این رویارویی با جاسوسگیری انبوه برای نیروهای اطلاعاتی بسیار پُرهزینه بود، برای هرمسافر باید وقت و نیروی زیادی بکار گرفته میشد. همهی این متقاضیها نمیتوانستند جاسوس باشند! اما همه باید زیرنظر گرفته میشدند و این سردرگمی بزرگی را ایجاد کرد و نکته آنکه دستگاههای اطلاعاتی همین فریب را نشان از اقتدار خود اعلام میکردند. شاید در میان این همه متقاضی که شناسههای خود را از آن میان تلفن آدرسهای ایمیل را در اختیار «شرکت» گذاشته بودند کسانی نیزاستخدام شدند. اما و بدون شک جاسوس را با دسترسی او به اطلاعات بایسته و کاربردی تعریف میکنند و این «متقاضیها» دارای آن اطلاعات نبودند. اینگونه جاسوسها بیشتر در بالاترین ردههای کشوری و لشکری گزیده میشوند.
یادآور شوم که سرکوب رسانهها و روزنامهنگاران که با سخنرانی آیتالله خامنهای در نمازجمعه بیستوسه اردیبهشت ۱۳۷۹ و « پایگاه دشمن» نامیدن آنها آغاز شده بود، هر روز بیشتر و به سانسور اینترنت هم رسیده بود. شاید اگر فضایی باز بود این معمای استخدام نیز در رسانهها طرح و بیهوده بودنش برای بسیاری از جوانان بیکار و در پی سعادت روشن میشد. اما رژیم ایران در دامی همیشگی افتاد که خود بانی آن بود و هنوز و همچنان در آن دستوپا میزند : هر مخالف نظام را دشمن و جاسوس نامیدن و تلاش برای به دام جاسوس انداختن!
آنچه که بنابر تجربه کاری در آن سالها و شاید تا امروزمیتوانم تایید کنم این است که ترکیه و سپس کردستان عراق از اصلیترین مناطق نفوذ و درگیری سرویسهای اطلاعاتی اسراییل، امریکا و جمهوری اسلامی بودند.
پاتک نیروهای امنیتی رژیم
از آن سالها تا انتخابات سال ۱۳۸۸ و رویدادهای پس از آن، بیشترین توجه نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی به « کشف شبکه های جاسوسی» بود. دراین باره نیز جامعه مدنی و روزنامه نگاران هدف قرار گرفتند. در همین سالها که اوج « گفتگوهای انتقادی» اروپا با ایران بود، نهادسازی با کمک انجمنها و نهادهای خارجی در ایران گسترش پیدا کرده بود. بخشی از این نهادها و ارتباط آنها با موسسههای خارجی و دریافت پروژه و بودجه از آنها نیز با آنکه با تایید وزارت کشور و وزرات اطلاعات بود، اما کارگاههای آموزشی و همایشهای برگزار شده در کشورهای خارجی و از آن میان در کشورهای همسایه از چشم امنیتیها دور نمانده بود. احضار، بازجویی، تخلیه اطلاعات و به همکاری گماردن فعالان مدنی و روزنامهنگاران شمار بیشتری از پروندههای « کشف جاسوسی» رژیم بود!
از آن سو نیز بسیاری از این پیشآمد و سفرهی باز تا توانستند خوردند و جیب پُر کردند. شماری از آنها هیچ بازداری برای همکاری با نهادهای امنیتی رژیم نداشتند. برای این افراد که با اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات همکاری یا برای آنها خبرچینی میکردند، تغییر «کارفرما» فرق نمیکرد.
تا پیش از جنبش سبز و سپس، موج گستردهی خروج از کشور، نیروهای امنیتی رژیم بیشتر در درون مرزهای «جاسوس» گیری را بهپیش میبردند. از آن پس حضور در کشورهای همسایه و کنترل و مراقبت از پناهجویان و سپس تلاش برای بکاریگیری آنها در جاسوسی از دیگر پناهندگان بیشتر شد.
گسترش شبکههای اجتماعی، پیامگیرهای ارتباطاتی و نرمافزارهای کاربردی، کنترل و مراقبت و فریبکاری را آسانتر کرد. چگونگی استفاده از این ابزارها و نرمافزارها نیز البته خود به سرچشمهی درآمدی تبدیل شد! از یک سو رژیم برای مسدودسازی اینترنت از کمپانیهای جهانی ابزار مسدود کردن خریداری میکرد و از سوی دیگر برخی نهادهای جهانی به شرکای خود در جامعه مدنی ابزار و راهکارهای دور زدن مسدودسازی را میفرختند. و البته برخی از همان کمپانیها همزمان به پارهای از همین نهادها جهانی نیز برای پیشبرد پروژههایشان کمک مالی میکردند!
بسیاری از پناهجویان که در کشورهای همسایه گرفتار شده بودند، سرچشمهی خوبی برای کسب اطلاعات هم برای رسانههای جهانی بودند که خبرهای جنبش سبز را پیگیر بودند و هم طعمهای برای نهادهای امنیتی کشورهای گوناگون! پارهای از این پناهجویان به حق خواهان فرستاده شدن به کشورهای امنتر اروپایی و امریکایی بودند. اینگونه به هر دست یاریدهندهای اعتماد میکردند. نکته مهم دیگر این بود که بسیاری از این پناهجویان خود را قهرمانان جنبش رهاییبخش ایران میدانستند. دریافت پیامها بر روی نرمافزارهای کاربردی به زبانزد امن! با شمارههایی از کشورهای خارجی به شگردی برای بهدام انداختن بسیاری از پناهجویان و سپس پناهندگان پسین حتا در کشورهای امن تبدیل شد. پناهجویی که گمان میکرد با یاردهندگان امریکایی یا اسرائیلی و فرانسوی و … در رابطه است، پس از مدتی متوجه میشد نیروی های امنیتی رژیم در پشت خط هستند و یا وارانه! و این آغاز فشار و تهدید برای همکاری بیشتر میشد. بخشی از کسانی که به همکاری رژیم درآمدند و بانی بازداشت و مرگ برخی فعالان شدند از آن میان روحالله زم اینگونه و با آلوده شدن از سوی موساد و واجا به گرداب کشیده شدند. چندین مورد قرار با «مامور موساد» به مرگ یا ربوده شدن پناهجو بدست سپاه منجر شد. این رسوایی همجنان ادامه دارد.
با آنکه پارهی بزرگی از خبرنگاران پناهجو با والانگری و ارجمندی با همه دشواریها تبعید شریف ماندند، اما شمار نادری دیگر برای فرار از تهدید و بازجو و یا رابط امنیتی که همچنان شمارهاش را در گوشی خود داشتند، به نهادهای امنیتی غربی و برخی برای زندگی بهتر به رسانههایی که در خدمت منافع قدرت اولیگارکها پناه بردند.
کنش برای دفاع ازروزنامهنگاری مستقل
در آن سالها که با بخشی از خبرنگاران پناهجو سر و کار داشتم مواردی را شاهد بودم که نه تنها با نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی که با دیگر سرویسهای اطلاعاتی ارتباط میگرفتند و پول و امکانات دریافت میکردند. در برابر اعتراض من و ما در گزارشگران بدون مرز و گوشزد موازین اخلاقی و حرفهای روزنامهنگاری، آنها این رابطه را «ضرورت کار» خود تعریف میکردند. برخی نیز بسیار جدی میگفتند ما در ایران هم با ماموران امنیتی رابطه «کاری» داشتیم. شماری نیز در سفارتخانهها مشغول به کارشدند و همزمان که پناهنده بودند پاسپورتهای ایرانی خود را نیز داشتند.
آنها شاید نمیدانستند و البته هیچگاه نیز سرکوب بنیادبرانداز اجازه نداد تا یادگیرند که روزنامهنگار باید پایبند به موازین اخلاقی و حقیقت باشد که حیثیت و ارزش کار حرفهاش را پاس می دارند. اینکه مامور امنیتی میتواند سرچشمهی خبر برای خبرنگار باشد و البته وارانهي آن دیگر کار خبرنگاری نیست! و برای همین سرچشمه نیز رسانهها موازینی شفاف و تعریف شده دارند و انجام آن باید زیرنگر ِ سردبیری و وکلای رسانه باشد. سرکوب آزادی رسانهها در ایران شاید بیشترین خسراناش همین نادانستنها باشد، همین آخوندسازی فرهنگی از روزنامهنگار و البته بدون حوزه علمیه! سرکوب تباهساز جمهوری اسلامی فعال مدنی و به ویژه خبرنگار را به قهرمانانی چریکوار تبدیل کرد، قهرمانانی که حق و حقوقی در آن زمان در ایران داشتند، در دورهای به نام خبرنگار ازاحترام و مزایای بسیاری بهرمند شدند. و اینک درتبعید باور نمی کردند که شهروندان همه حتا در برابر غربت و ناداری و فشارهای پناه جویی برابراند. برخی هنوز نیز باور ندارند و همچنان با نان مفت خوردن مدعیاند که خبرنگارهمان ارنستو چهگواراست که باید خلق را به انقلاب برانگیزاند! البته چهگواراهایی که دستمزدشان را از کمپانی کوکاکولا میگیرند!
در این روزها که آوازهگری ننگین همکاری با نهادهای حکومتی به بهانه دفاع از آزادی، صلح و رهایی و همه واژههای پاک و انسانی از هرسو تبلغ میشود. در این روزها که دیگر «همکار نهاد امنیتی» بودن افتخاراست! و یا چشم بستن بر همه جنایات رژیم عادی شده است! روزنامهنگاران مستقل دربرابر زیرپاگذاشتن همه موازین حرفهاخلاقی افزون بر تاکید بر وظیفه مستقل آگاهگری ِ دمکراتیک و مدنی اطلاعرسانی، برای حفظ حیثیت حرفی خود با هر دوسوی «شر» مبارزه کنند. نخستین گام شاید آغاز بحث و گفتوگوی جدی دربارهی یک منشور اخلاقی است.
